آسمان خراش
در میان آسمان خراشِ شهرِ من
گلستان شقایق بود
و با گل هایِ زرد و قرمز و آبی
کنارش میز و قایق بود
مزارش آدمایِ عاشق و دل تنگ
جوارش دیدنی هایِ حقایق بود
و من مهمانِ ناخوانده
زغم باری چو دل کنده
گذرگاهم از این معبر دقایق بود
پسر با دخترک دیدم
لباسِ کهنه و پاره به تن دارند
دوتاشون پابرهنه در غم آزارند
تبسّم های زیبا خسته می کارند
ولی سالم نه بیمارند
تو دستانِ شرف بارِ دوتا معصوم
دستکش های عایق بود
و یک کیسه به دوشِ هر کدام بسته
به گردن هایِ سر خسته
تو تاریکی به دور خوش گذر هستند
و دور افتاده ها را جمع می کردند
خوشحالند و سر مستند
از اینکه کوله بارِ هر کدام پر شد
و من رنجور هم چشم انتظار از دور
نمی دانم چه می کردند
و این بارِ به دوشِ خود کجاها بایدش بردند
به راهِ پر خطر هر دو زدردش خیلی دلسردند
ولی بی زار می رفتند
چو سایه پا به پای این قناری ها
بدون ساز می رقصند و می گشتند
گدایی خط قرمز بود
ولی کار زیان آور و سنگین وزن
به این جوجه بهشتی ها
کی می گوید؟ که لایق بود؟
دویدند سویِ انباری
و هر دو کیسه پس دادند
به کسرِ پول دلالی
به زحمت ها نمی ارزد
زباله گرد شب تاریک
به ده تا نان و یک کیلو پیاز سرخ
باز از هر غذا خالی
به نزدِ پیر بابایی و مامایی
که هر دو کنجِ بیماری و دل زاری
ندیدم سفره ای هر گز
همین یک تیکه نان خشک
که هر قطعه به آب و خیس می کردند
و می بلعند نه گوشتی و نه باقالی
ونان ها روی ران ها هست همه یکدم
و بی مسکن
کنارِ یک درختِ سایه اندازی
و تختِ خوابشان آن هم حصیری بود یا برگ درختان است
درستی را نمی دانم
و روی اندازشان شاید لباس روز شان باشد
وشاید آسمان با این فضای هنگ و کم نورش
ز شرجی های دلباز سحر کورش
و در گرما و در سرما
همان عجز علایق بود
و این کم لطفی می دانم
که از ناعادلی تک چشم
حقایق را نمی بیند
واگر بیند نمی چیند
دلیلش قتل و غارت بود
و در ژرف سلایق بود
بشر زارش مهارت بود
و ترکیبش خیانت بود
جاسم ثعلبی (حسّانی) 26/01/1400
:: برچسبها:
آسمان خراش ,
:: بازدید از این مطلب : 1376
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0